-همت،همت مجنون....حاجی صدای منو میشنوید ...
-مجنون جان به گوشم..
-حاج همت اوضاع خیلی خرابه برادر...
محاصره تنگ تر شده...
اسیرامون خیلی زیاد شدند اخوی....
خواهرا و برادرا را دارند قیچی می کنند ....
اینجا شیاطین مدام شیمیایی می زنند....
برادر به بچه ها تذکر می دیم ولی انگار دیگه اثری نداره ...
عامل خفه کننده دیگه بوی گیاه نمی ده،بوی گناه می ده ...

 

همـــــــــــــــــت جـــــــــــــان...........

 

فکر نمی کنم حتی هنوز نیمه ی راهم باشیم ....
حاجی اینجا به خواهرا همش میگیم پر چادرتون رو حائل کنید تا بوی گناه مشامتونو اذیت نکنه...
ولی کو اخوی گوش شنوا...
حاجی برادرامونم اوضاعشون خرابه.......
همش می گیم برادر نگاهت برادر نگاهت ....
حاجی این ترکش های نگاه برادرا فقط قلبو میزنه... 
کمک می خوایم حاجی .......
 
 
به بچه های اونجا بگو کمکــــــــــ برسونند...
 
 
دل نوشت: آره برادرا و خواهرای گلم، حکایت ما الان اینه، ولی کار ما از بیسیم زدن گذشته، کاش یه تیکه سیم می موند با اون سیم خودمونو وصل کنیم به شهدا ولی افسوس که همه رو خودمون قطع کردیم.....افسوس....
ولی بازم امیدمون به خودشونه....
شهدا مددی کنید...
 


تاريخ : 22 خرداد 1393برچسب:, | 14:5 | نویسنده : مهدی کوهکن |
صفحه قبل 1 صفحه بعد